خواب دیدم به مرتضی پاشایی قول ازدواج دادم!!!! بعد رامبد جوان اومد میگه من باید باهات حرف بزنم. باهاش فرار کردم که ببینم چی میخواد بگه، مرتضی پاشاییم دنبالمون اومد! حالا از دست کی فرار میکردیم؟ پلیس. کجا؟ در سطح شهر. قیافه شهر خیلی باحال بود فرارمونم در حد فرار ساب وی سرف بود و هی میخوردیم اینور اونور، از یه جا به بعد فقط من و رامبد جوان بودیم. قرار ازدواجمم کنسل شد!!!!! آخرش تو یه سینما قایم شدیم از دست مامورا و برگشتم دیدم مرتضی پاشایی پشت پرده داره میپادمون! بیدار شدم و بعد یه خواب دیگه و باز بیداری و خواب بعدی و....
+ اینقد که من خواب از دنیا رفتگانو میبینما....
++ خدا رو شکر قرار ازدواجم بهم خورد وگرنه معلوم نبود تعبیرش چی بشه، خخخخخخخ
+++ رامبد جوان وسط خوابم چیکار میکرد. حیف؛ کل خواب داشتم از فضولی میمردم چی میخواد بم بگه. انگار یه راز بود!
++++ قبلا اصلا خواب نمیدیدم! عجیب شدم.
∆∆
میدونم عجیبه عین خلا هر خوابی میبینم میام مینویسم؛ ولی دلیل داره. من اصلا خواب نمیدیدم!! درک نیاز دارم.